داستان آن بیمار
دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
کنار در ورودی بیمارستان چمباتمه زده وتعدادی کاغذ و پاکت آرم دار یکی از مراکز درمانی دولتی را روی پاهایش گذاشته وبا ابروهای در هم کشیده و چهره ای آفتاب سوخته غرق در افکار پریشان ،روی زمین رویاهای بدست نیافتنی خود را همچون شام آخر لئوناردوداوینچی ترسیم کرده و آه میکشد.رهگذران بدون توجه به حضورش شاد وغمگین به بیمارستان وارد یا خارج میشوند .چرخ زمان ایستاده و هیچ اتفاق تازه ای رخ نمیدهد . به یاد میاورد چند روز قبل آن حادثه شوم ،کنار درختی درون باغ باصفایی با او، برای رویاهایشان نقشه میکشیدند و نان و پنیر ساده ای را همچون غذای سفره شاهان با لذت میخوردند . که ناگاه حسودی نادان و پلید آگاهانه آتش به خرمنشان زد و حادثه ای مرگبار برایشان آفرید و کسی را که تمام دنیایش بود روانه بیمارستان و آی سی یو نمود.فرد حسود بفکر اینکه کارش بی بدیل و استثنایی بوده !!! بادی به غبغبه زده و با خنده ای شیطانی از صنحه دور میشود .هرچند که صد متر جلوتر به تیر برق خورده و در جا میمیرد .کارگران به درب بیمارستان پارچه نوشته هایی نصب میکنند واز او میخواهند کناری ایستاده تا مزاحم کارشان نشود .با چشمهای بی سو وبی رمق سرش را بلند کرده و می بیند روی یکی از پارچه ها نوشته اند :مهدی صاحب زمان (عج) امید دردمندان و مستضعفان جهان خو اهد آمد ،مهدی جان تولدت مبارک ...اشک از گوشه چشم بی فروغش جاری میشود واز ته دل میگوید :آقا مهدی منو ببخش فکر نکنی تولدت را از یاد برده باشم نه ،آخه میدونی تمام زندگی و وجودم الان روی تخت آی سی یو در حال کماست و از اینکه کاری نمیتوانم برایش بکنم درمانده و ناتوان شده ام و...دیگر نتوانست در دلش با آقا امام زمان (عج) راز و نیاز کند و بی اختیار اشک از چشمانش جاری شد ولی نگذاشت کسی اشکهای اورا ببیند .کارگران ناگهان دیدند او گوشه ای از پارچه نوشته های تولد آقارا به میله های درب بیمارستان با اشتیاق وصل میکند یکی از کارگران با شادی فریاد کشید آقا امام زمان (عج)اور ا به مراد دلش برسان .بعد از ظهر همان روز ،بیمارش در آی سی یو چشم گشود و به جهان خندید.
دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه
http://www.sahand272.blogfa.com/
http://www.rs272.parsiblog.com/
WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI