سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آموزش دانش کفّاره گناهان بزرگ است [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
درمان بیماری لوپوس با توسط به آقا امام زمان (عج) - طب مذهبی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
 RSS |صفحه اصلی سایت |ارتباط با من| درباره من|پانل اصلی سایت
: جستجو
اوقات شرعی
یکشنبه 103/9/4
» درباره من
درمان بیماری لوپوس با توسط به آقا امام زمان (عج) - طب مذهبی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دکتررحمت سخنی
آدرس تماس با دکتر رحمت سخنی : آذربایجان غربی - اورمیه dr.rahmat.sokhani@gmail.com این سایت و 30 سایت پزشکی دیگراینجانب به صورت رایگان در خدمت هموطنان ایرانی داخل و خارج کشور بوده و امیدوارم توانسته باشم سهم بسیار اندکی در ارائه و تولید مطالب علمی داشته ونقش مثبتی را ایفا کرده و باعث شادی روح والدین شهیدعزیزم آقای ستوانیار شهید محمد سخنی و شهیده خانم جمیله رمضان شیخ سرمست باشم .ضمنا 60 سایت مشاوره رایگان پزشکی و پرستاری اضافه براینها برای دیگردوستان پزشک و پرستار خوب ایران اسلامیمان در خطه همیشه سرسبز و قهرمان آذربایجان طراحی و راه اندازی نمودم که انشالله مورد قبول مردم عزیز کشورمان و درگاه احدیت قرار گیرد . باسپاس دکتر رحمت سخنی آذربایجانین حکیم اوغلانه اورمو یوردون نان dr.rahmat.sokhani@gmail.com

» پیوندهای روزانه
مجتمع پژوهشگران واحیاگران طب اسلامی تبریز [225]
بزرگترین پایگاه اینترنتی امداد و نجات بسیجیان کشور [85]
سازمان بسیج جامعه پزشکی [144]
خانواده درمانی [257]
طب معصومین [533]
طب قرآنی [447]
مرکز دائرالمعارف بزرگ اسلامی [86]
سایت رسمی مسجد مقدس جمکران به سه زبان [184]
شبکه اطلاع رسانی ملی [236]
سایت خبری تحلیلی شیعه نیوز [142]
مرکز اطلاع رسانی شهید اوینی [94]
پایگاههای مذهبی به زبانهای انگلیسی،عربی،فارسی [218]
سایتهای مذهبی [185]
پایگاه اطلاع رسانی پزشکان ایران [96]
[آرشیو(14)]

» عضویت خاص و عادی
 





Powered by WebGozar


» فهرست موضوعی یادداشت ها
درمان بیمار توسط حضرت امام زمان (عج)[5] . درمان بیمار در بارگاه حضرت عبدالعطیم حسنی(ع)[2] . روزه داری[2] . روزه های کوتاه مدت . زنان بادرار روزه دار . زنان باردار . شب قدر . عوارض . فواید روزه گرفتن . مشکلات ناشی از روزه داری . موارد منع روزه داری از نظر پزشکی . نقش موثر ایمان . درمان بیماری خطرناک غیبت . درمان چاقی . درمان دروغ گویی . درمان عفونتهای بدن . دروغ گویی . دکتر فریده نظری . دکتر سعید حسینی . دکترهربرت ام شلتون . ادیان مذهبی . ادیان مذهبی مختلف جهان . استجابت دعا . امید تمام دردمندان دنیا . ایمان و درمان . ایمان وبیماریها . بایدها نبایدهای پزشکی . بیماران روزه دار . پزشکان بزرگ جهان . توصیه های پزشکی . توصیه های دندانپزشکان . توصیه های مهم پزشکی . خوردن سحری . داستان آن بیمار . دانشگاه علوم پزشکی تهران . درمان انواع بیماریها . درمان بیمار توسط حضرت امام حسین(ع) . درمان بیمار توسط حضرت امام رضا(ع) . درمان بیمار توسط حضرت عسکریین (ع ) . درمان بیمار توسط حضرت علی (ع) .
» آرشیو مطالب
آرشیو مطالب نوشته شده پیشین

» لوگوی سایت


» لینک دوستان
کوچ بلاگ -وبلاگ کوچ نهارجان یا کوچ خراشاد-در پارسی بلاگ
EMOZIONANTE
نوشتار
دلنوشته های قاصدک
خانه ی خانواده
خورشید تابنده عشق
لحظه های آبی( دلسروده های فضل ا... قاسمی)
عارفانه های یک دوست
نیلااااا
مهربانترین
دلنوشته ها
اندیشه نگار
گلبانگ سربلندی
آلبوم محمد حسن اسایش
چرک نویس من
برای تو
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دختــــر بهــــار
نسیم ظهور
دیباچه
عشق سرخ من
PARSTIN ... MUSIC
رایان چوب
بازگشته از احمدالحسن کذاب
یادداشتهای روزانه اسایش
فانوس عشق
رضا صفری
خیارج سرای من است
قلمدون
هستی همیشگی
گل باغ آشنایی
موسسه حقوقی ارشا دادگران ونداد
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
عارفانه
اشک شور
سلطان شادمهرعقیلی...احسان عطارتبادکان
نگارستان خیال
بشنو از دل
حرف هایی از زبان منطق و احساس
المشی إلى القدس المقدسة
بهارانه
جغجغه‌
مشکات
عقیل صالح
نگاهی نو به مشاوره
منجی بشر(یا مهدی)
❤ღ چادری ها ღ❤
شوروشعور عشق
Mystery
در اوج پرواز با احساس تو
کلکسیون بهترین تمبرهای جهان
سوفیا
اشپزی کد بانو
مشاور
داروساز
اسیرعشق
سرزمین مِه وخورشید (خورشیدگام سبز)
red rose
در غمِ ماه منیر
گروه تبلیغاتی ناریا
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
ستارگان دوکوهه
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
نهانخانه جان
حس لطیف من
خاطرات و تاریخ پزشکی Dr.Rahmat Sokhani
طب ورزشی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی
پزشکی تخصصی دکتر رحمت سخنی
رنگارنگه
پزشکی فوق تخصصی دکتر رحمت سخنی
سیر بی سلوک ( مجاهدیان )
طب نظامی دکتر رحمت سخنی
مرکز تحقیقات اخلاق و حقوق پزشکی
سایت پزشکی دکتر شریف کف الغزال(انگلیسی)
مرکز اطلاع رسانی اذربایجانیهای مقیم خارج کشور
دانشنامه تاریخ و فرهنگ و تمدن ایرانیان
دانلود رایگان کتابهای الکترونیکی
طب متعالی
قران آرامش بخش قلب ها
سایت مدرسه علمیه نرجس
سایت کتابخانه طهور(مذهبی)
پاسخ به سوالات اخلاقی
سایت پژوهشکده فرهنگ و معارف
طب هسته ای دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
من.تو.خدا
Famoonevis
آوای روستا
ابـــــــــــرار
سایت روانشناسی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب نظامی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت دارو سازی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
شمس الظلام
عاشقتم
سماتکــــــــه
طب سنتی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت دندانپزشکی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پزشکی عمومی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
تارنمای امیرحسین قدرتی شاه‌توری
هفت آسمان
رضوانه
اخلاق و ادب
Missing
ALWAYS & FOREVER
شادیهای کوچک یک خانم خونه دار
تابستان تلخ
جاده خاکی
نت سرای الماس
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
محمدمبین احسانی نیا
کـ ـهـ ـکـ ـشـ ـان
...
03955809074 سید مهدی ملک الهدی
چی بگم؟؟
ما تا آخرایستاده ایم
دعای محبت
برنامه تربیتی شهید هدایت الله طیب
شهرستان بجنورد
بیا تو ج‍‍‍ـــوان،اسرارموفقیت،ازدواج
برلیان
عکس های زیبا و دیدنی از دنیای پرندگان
دنیای عکس های متحرک و انیمیشن
قائم صنعت سپاهان
آموزش ساخت جعبه هدیه، آموزش گل سازی، گل بلندر
سورپرایز
تاپروانه شدن"""
تــــــــــو خــــوب بـــــمان
دوســـتــــانه
شهریار کوچه ها
لبهای زخمی

» لوگوی لینک دوستان





















" alt="وب سایت شخصی یاسین گمرکی " width='85' >


» طراح قالب » میربهزادمیراسمعیلیان

» نظر سنجی


دانلود آهنگ جدید
دانلود آهنگ جدید
»» درمان بیماری لوپوس با توسط به آقا امام زمان (عج)

درمان بیماری لوپوس با توسط به آقا امام زمان (عج) 

انتخاب  :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه

بیمارى من از ورم پا و چشم درد شروع شد که بعد از آزمایشات و مراجعات مکرر به بیمارستان، فهمیدیم که بیمارى من لوپوس از نوع ارتیماتوزسمتیک است و با اینکه فرد سالم باید بین 150هزار ت 500هزار پلاکت خون داشته باشد ولى پلاکت خون من به سه هزار رسیده بود و هموگلوبین که باید بین 11ت 18باشد به یک تا سه رسیده بود و به حالت "کُما" بودم که بعد از 9ماه بیمارى با توسل به امام زمان علیه‏السلام و حضور در مسجد مقدّس جمکران از مرگ و بیمارى شفا پیدا کردم.

شرح واقعه از زبان شفا یافته:

بیمارى من از ورم پا و چشم شروع شد. بعد از مدّت‏ها مراجعه به دکتر، آخر به من گفتند: به مرض "روماتیسمى" به نام "لوپوس" دچار شده‏اى. البته این بیمارى با حساسیّت به نور، زخم دهانى و درگیرى کلیوى همراه بود که در تاریخ 25/5/78 در بیمارستان بقیة اللّه علیه‏السلام مرا "بیوپسى" کردند و اطمینان حاصل کردند که این بیمارى "لوپوس" از نوع "ارتیماتوزسیتمیک" است، که در سه نوبت "فالس متیل پرد نیزولون" 500میلى گرمى و "ایموران" 50میلى و "پردنیزولون" 60میلى گرمى قرار گرفتم.

در تاریخ5/7/78 به دستور دکتر اکبریان، فوق تخصص "روماتولوژى" تحت درمان ب 1000میلى‏گرم "اندوکسان" قرار گرفتم که بعد از آن دچار تب، سرفه و زخم دهان شدم. مجبور شدم در بیمارستان شریعتى حدود یک ماه بسترى شوم. بعد از ترخیص از بیمارستان، بیمارى من بیشتر شد، به حدى که دهان و بینى و گوشم شروع به خونریزى کرد و "پلاکت خون" پایین آمد. چون آدم سالم باید حدود 150000الى -500000پلاکت خون" داشته باشد و "هموگلوبین" بین 11ت 18باشد، ولى "پلاکت خون" من به 3000و "هموگلوبین" مغز استخوان من به 1ت 3رسیده بود و به حالت "کُما" بودم. دوباره مرا به بخش آى .سى .یو ICU منتقل کردند و از من "عقیقه بیوپسى" به عمل آوردند و گفتند:

مغز استخوان تو دیگر کار نمى‏کند.

بعد از آزمایشات متعدد و زدن حدود 125گرم "I.V و " I.J هفته‏اى دو عدد آمپول GCSFیخچالى به من تزریق مى‏کردند و چشمانم هم دیگر قادر به دیدن نبود، هیچکس را نمى‏دیدم و حالت کورى به من دست داد.

ما که از نظر مالى وضع خوبى نداشتیم و پدرم کارمند است، حدود دو میلیون تومان پول دارو و دوا دادیم. وقتى متوجه شدم، که چشم‏هایم نمى‏بینند، دیگر از همه جا مأیوس شدم و منتظر مرگ بودم. یک روز به پدر و مادر عزیزم که بیش از دو ماه بود به طور شبانه روزى بالاى سرم نشسته بودند و هر لحظه انتظار مرگ یا بهبودى مرا مى‏کشیدند، دکتر ابوالقاسمى گفت:

فلانى دیگر هیچ امیدى براى بهبودى دخترت ندارم.

با شنیدن این حرف، همه اقوام و فامیل و دوستان، براى مرگم روز شمارى مى‏کردند، روزهاى آخر، همه گریه مى‏کردند و تنها کسى که به من دلدارى مى‏داد پدر و مادرم بودند، به خصوص پدرم که در آن لحظاتى که با مرگ دست و پنجه نرم مى‏کردم، بالاى سرم مى‏آمد و مى‏گفت: دخترم توکل به خدا کن، تو خوب مى‏شوى.

من مى‏گفتم: پدر جان دیگر خسته شده‏ام، مى‏خواهم بمیرم و راحت شوم، شما هم اینقدر عذاب نکشید.

پدرم با چشمان اشک‏آلود بیرون مى‏رفت، نمى‏دانستم کجا مى‏رود. یک روز که حالم خیلى بد بود مدیر مدرسه‏ام که واقعا باید گفت: مدیرى نمونه و با ایمان و با خداست، بالاى سرم آمدند و شروع کردند حدود یک ساعت قرآن تلاوت کردند.

بعد از آن رفتند و بعد از ظهر آمدند و دوباره شروع به خواندن قرآن کردند و به پدر و مادرم گفتند: تا مى‏توانید بالاى سر این، دعاهایتان را بخوانید.

از آن روز به بعد، نه گوشم مى‏شنید -چون در اثر خونریزى، گوشم کاملا کر شده بود- و نه مى‏دیدم -چون پشت چشمانم خون جمع شده بود- و موهاى سرم همه ریخت و تمام بدنم در اثر مصرف "پردینزلون" حالت بدى پیدا کرده بود، به شکلى که گویا تمام بدنم را با چاقو بریده بودند.

یک روز دکتر بهروز نجفى، متخصص پیوند مغز و استخوان گفت:

باید از برادر یا خواهرش مغز استخوان به او تزریق شود و به پدر و مادرم گفت: 45روز بیشتر طول نمى‏کشد که نتیجه‏اش یا مرگ است یا زندگى.

پدرم گفت: چقدر خرج دارد؟

دکتر گفت: 15میلیون تومان.

حدود 14میلیون تومان را افراد نیکوکار تقبّل کردند و پدرم باز مى‏بایست حدود دو میلیون تومان دیگر دارو مى‏خرید. چون پدرم حتى این مبلغ را هم نداشت،همانجا شروع به گریه کرد.

مادرم به پدرم گفت: چکار کنیم؟!

پدرم گفت: خدا بزرگ است، و از دکتر چند روزى مهلت خواست.

اقوام و فامیل و آشنایان هرکدام مبلغى را تقبّل کردند، پول را به بیمارستان آوردند تا به پدرم بدهند، ولى پدرم قبول نکرد و گفت: پول‏ها پیش خودتان باشد، چند روز دیگر از شما مى‏گیرم. وقتى فامیل‏ها رفتند، مادرم گفت: چرا نگرفتى؟!

پدرم گفت: من نمى‏خواهم دخترم را به بخش مغز و استخوان منتقل شود، اگر به آنجا برود، حتى یک درصد امید به نجات او نیست چون دکتر نجفى حتى ده درصد به ما امید نداد.

خلاصه برادر و خواهرم براى آزمایش خون به خاطر پیوند " H.L.A تایپتیگ" به بیمارستان آمدند و نتیجه آزمایش را پیش دکتر نجفى بردند، ایشان بعد از بررسى گفتند:

خون آنها با خون من مطابقت ندارد و نمى‏توانند از این خواهر و برادر براى من مغز استخوان پیوند بزنند. دکتر

با نا امیدى تمام به پدر و مادرم گفت: دیگر هیچ کارى از دست ما ساخته نیست.

مادرم گفت: پس دخترم مى‏میرد؟!

دکتر گفت: توکل به خدا کنید.

وقتى از اطاق بیمارستان بیرون مى‏رفتند، مادرم خیلى گریه مى‏کرد و دائما خدا و ائمه علیهم‏السلام را صدا مى‏زد، اما نمى‏دانم چرا پدرم اصلا گریه نمى‏کرد و به مادرم مى‏گفت: خانم به جاى گریه کردن، دعا کن!

و مادرم مى‏گفت: چقدر دعا کنم؟ هرچه دعا مى‏کنم حال دخترم بدتر مى‏شود!!

تا اینکه یک روز صبح، پدرم آمد و گفت: عزیزم من شفایت را گرفتم!

آن روز من اصلا حال خوبى نداشتم، چون پلاکت خونم پائین بود، دور تختم را نرده گذاشته بودند و مى‏گفتند: مواظب باشید تکان نخورد، هر لحظه امکان مرگش مى‏رود.

مادرم به پدرم گفت: چطور شفاى او را گرفتى؟ مگر نمى‏بینى که حالش خراب‏تر از همیشه است؟!

بعد از چند دقیقه، دکتر غریب دوست، بالاى سرم آمد و حالم را پرسید. گفتم: آقاى دکتر دیگر نه مى‏بینم و نه مى‏شنوم. مرا بغل کرد و پیشانى مرا بوسید و گفت: تو خوب مى‏شوى، ناراحت نباش.

مادرم گفت: دکتر، آیا امیدى به دخترم دارید؟! یا براى تسکین ما این حرف‏ها را مى‏زنید؟

دکتر گفت: توکل به خدا کنید، انشاء اللّه خوب مى‏شود. بعد براى من که حالم خیلى خراب شده بود، چهار واحد پلاکت تزریق کردند و گفتند: او را به منزل ببرید، ولى مواظب باشید تکان نخورد و هفته‏اى یک بار آزمایش خون از او بگیرید و بیاورید. مرا به خانه آوردند و خواباندند. پدرم را صدا کردم و گفتم: بابا باز هم امید به زنده بودن من دارى؟

پدرم با اینکه هیچ وقت پیش من گریه نمى‏کرد، ولى آن روز چون مى‏دانست من چشمانم نمى‏بیند راحت گریه کرد، حس مى‏کردم که گریه مى‏کند و با همان حال گفت:

دختر عزیزم من شفاى تو را از امام زمان علیه‏السلام گرفته‏ام، چهل شب چهارشنبه نذر کرده‏ام که به جمکران، مسجد صاحب الزمان علیه‏السلام بروم و قبل از اینکه تو را مرخص کنند به آنجا رفتم و از آقا خواستم یا تو را به من برگرداند یا بگیرد، بعد از دو، سه جلسه که به جمکران رفتم خواب دیدم تو شفا گرفته‏اى. تو خوب مى‏شوى، فقط همین طور که خوابیده هستى، نماز بخوان و متوسل به امام زمان علیه‏السلام شو و براى سلامتى آقا صلوات بفرست.

من هم شروع کردم شبهاى چهارشنبه و جمعه نماز آقا را مى‏خواندم. جلسه هفتم بود که پدرم به جمکران مى‏رفت، صبح چهارشنبه که پدرم آمد، من بیدار بودم، مرا بوسید و به او گفتم:

بابا مرا بلند کن مى‏خواهم بیرون بروم، با اینکه تا آن روز اصلا نمى‏توانستم تکان بخورم. پدرم گفت: یا امام زمان!

زیر بغل مرا گرفت و بلندم کرد، آرام آرام راه مى‏رفتم و پدرم همانطور زیر بغلم را گرفته بود و مى‏دانستم که گریه مى‏کند، البته گریه‏اش از خوشحالى بود.

خلاصه به امید خدا و یارى و شفاى امام زمان علیه‏السلام کم کم راه مى‏رفتم. جلسه دوازدهم بود که در خانه مى‏توانستم راه بروم، حس کردم که کمى مى‏بینم، همین طور که در اطاق راه مى‏رفتم و پدرم مواظبم بود، سرم را بلند کردم تا ساعت دیوارى را ببینم، پدرم گفت: بابا جان ساعت را مى‏خواهى بدانى چند است؟

گفتم: بابا فکر مى‏کنم مى‏بینم، ساعت30/11دقیقه است.

پدرم خیلى خوشحال شد و شروع کرد براى سلامتى امام زمان علیه‏السلام صلوات فرستادن و گفت: دخترم دیدى گفتم شفایت را از آقا گرفتم.

همه خانواده براى سلامتى امام زمان علیه‏السلام بلند صلوات فرستادیم. تا اینکه یک روز خانم دکتر شعبانى که از پزشکان معالجم بود، به منزل ما زنگ زد و حالم را پرسید، خیلى نگران حالم بود، به پدرم گفت: شغل بدى انتخاب کرده‏ام.

پدرم گفت: چرا خانم دکتر شعبانى؟!

ایشان گفتند: به خاطر اینکه مى‏بینم که چقدر شما براى این دختر زحمت مى‏کشید و همیشه از خدا خواسته‏ام که: خدایا! لااقل به خاطر این همه بیمارى که درمان مى‏کنم، این دختر را به پدر و مادرش برگردان.

بعد هم به پدر و مادرم گفت: من هم دیگر نا امید شده‏ام.

پدرم گفت: خانم دکتر، دخترم خوب مى‏شود.

دکتر گفت: واقعا روحیه خوبى دارید.

پدرم گفت: خانم دکتر، به امام زمان علیه‏السلام توسل جسته‏ام و شفاى دخترم را از حضرت گرفتم؟!

دکتر گفت: انشاء اللّه که شفا یافته باشد. ولى معلوم بود که باور نمى‏کند. بعد از چند روز، پدرم با دکتر غریب دوست تماس گرفت و براى ویزیت من نوبت زد. درست روز چهارشنبه آخر سال 1378که پدرم سه شنبه‏اش به جمکران رفته بود، صبح چهارشنبه که از آنجا آمد مرا پیش دکتر برد.

من در بغل پدرم بودم و از پله‏ها بالا مى‏رفتیم، وقتى به اطاق دکتر رسیدیم، دکتر با دیدن من خوشحال شد و بعد از معاینه گفت: خیلى بهتر شده، چکار کرده‏اید؟!

برایم یک آزمایش نوشتند و قرار شد سه هفته دیگر پیش دکتر برویم. دیگر پلاکت خون نزدم و فقط در خانه استراحت مى‏کردم و به نماز و عبادت مشغول بودم.

مادر بزرگ و پدر بزرگم در ایام ماه محرّم چون هیئت دارند، یک گوسفند براى من نذر کردند، عمویم و پدرم هم هرکدام جداگانه یک گوسفند نذر کرده بودند.

کم کم بدون کمک پدرم از جا بلند مى‏شدم و حرکت مى‏کردم و حدود سه تا چهار مترى را به راحتى مى‏دیدم. وقتى آخرین آزمایش را انجام دادم، به پدرم گفتم: فکر مى‏کنم پلاکت خونم حدود 50000شده باشد.

امّا پدرم گفت: دخترم بیش از اینهاست.

پدرم بعد از اینکه جواب آزمایش را گرفت، به خانه آمد. چشمانش قرمز شده بود، معلوم بود که خیلى گریه کرده است. گفتم: بابا! پلاکت خون چقدر شده است؟ مغز استخوان من به چه حدى رسیده است؟

پدرم گفت: عزیزم بنشین، ما هم نشستیم و گفت:

وقتى از پله آزمایشگاه بالا مى‏رفتم، سرم را به طرف آسمان بلند کردم و دست‏هایم را بلند کردم و گفتم:

یا امام زمان! یا پسر فاطمه! یا ابا صالح المهدى! چهل شب چهارشنبه نذر کردم که به مسجدت بیایم، اکنون چهارده هفته است که به آنجا رفته‏ام، تو را به جان مادرت زهرا، تو را به جان جدّت حسین، تو را به جان عمویت ابوالفضل العباس علیه‏السلام، خودت مى‏دانى که چه مى‏خواهم، شفاى کامل دخترم را با این آزمایش نشان دهید.

آزمایش را گرفتم، وقتى نگاه کردم،گریه‏ام گرفت. دکتر آزمایشگاه صدایم کرد و جریان را جویا شد. موضوع را به او گفتم. دکتر گفت: خبر خوشى برایت دارم، ما را دعا کن، پلاکت خون دخترت 140000و هموگلوبین 3/12شده است.

همه از خوشحالى شروع به گریه کردیم و صلوات فرستادیم. پدرم جواب آزمایش را پیش دکتر غریب دوست برد. دکتر بادیدن جواب آزمایش گفته بود: من چیزى جز اینکه بگویم یک معجزه رخ داده است نمى‏توانم بگویم، خیلى عالى شده، دخترى که پلاکت خون او با زدن چهار پاکت به 27000الى 42000بیشتر نمى‏رسید، اکنون با نزول پلاکت، به 140000رسیده و هموگلوبین از صفر به 12/3رسیده است.

دکتر یک آزمایش در تاریخ 1/4/79برایم نوشت. پدرم جواب آزمایش را به بیمارستان شریعتى نزد خانم دکتر موثقى و

خانم دکتر ابوالقاسمى بردند و به دکتر ابوالقاسمى گفته بود:

خانم دکتر این جواب آخرین آزمایش دخترم است.

وقتى دکتر جواب آزمایش را نگاه کرده بود، به پدرم نگاهى مى‏کند و مى‏گوید: جمکران مى‏روى؟

پدرم مى‏گوید: بله.

دکتر مى‏گوید: تو را به جان دخترت، ما را هم دعا کن، این یک معجزه است!

الآن الحمد للّه حالم روز به روز، رو به بهبودى است و پدرم هر هفته شب‏هاى چهارشنبه به جمکران مى‏رود، خیلى دلم مى‏خواهد من هم بروم، ولى پدرم مى‏گوید: صبر کن، چشمانت کامل شوند و وضع مالى‏ام خوب شود، حتما تو را به مسجد آقا مى‏برم.

به پدرم مى‏گویم: بابا با این بدهکارى و این حقوق کارمندى چطور مى‏توانى بدهکارى حدود دو میلیون تومان را بدهى؟! او با خنده و تبسّم مى‏گوید: دخترم همان آقایى که تو را به من برگرداند، همان آقا کمکم مى‏کند، نا امید شیطان است. و با همین جمله کوتاه، دلم گرم مى‏شود و مى‏گویم: بابا انشاء اللّه من هم دعا مى‏کنم که آقاعنایتى بفرماید.

این بود خلاصه‏اى از نه ماه بیمارى لاعلاج من که با توسل به حضرت امام زمان علیه‏السلام درمان شد.

دکتر توانانیا در قسمتى از اظهار نظرشان در مورد شفاى خانم م.ف مى‏نویسد:

ضمن آنکه گزارش ایشان را وقتى مطالعه مى‏کردم، باطنا تحت تأثیر نوشته ایشان قرار گرفتم و اصلا گذشته از مسائل طبى، گویا خودم وقایع را از نزدیک مشاهده مى‏کردم و همه مطالب عینا رخ نموده بود و گریه‏ام گرفت.

به هر جهت این نمونه را که تقریبا جزء گویاترین و مهمترین موارد شفا است، و تقریبا همه چیز مستند مى‏باشد، ما مى‏توانیم با رفع اشکالات جزئى از پرونده وى، نمونه خوب بارز و مستندى را براى علاقه‏مندان ارائه دهیم.

حصن حصین عارفان، مسجد جمکران بود

عرش برین عاشقان مسجد جمکران بود

هر مسلم و شاه و گدا، اینجا شود حاجت روا

کهف المراد شیعیان، مسجد جمکران بود

بر دردمندان، اینجا دواست، هر مضطرى حاجت رواست

کاشانه خلق جهان مسجد جمکران بود

http://www.rs272.com/

http://www.jamkaran.info

http://www.sahand272.blogfa.com/

http://www.rs272.parsiblog.com/

WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتررحمت سخنی ( پنج شنبه 87/8/30 :: ساعت 10:25 صبح )

Google
»» لیست کل یادداشت های این سایت
روشهای عملی کنترل نیروی جنسی زیاددرمجردین ومتاهلینMuch sexual ac
شرایط درخواست مشاوره پزشکی رایگان اینترنتی دکتر رحمت سخنی
جیمیل جدید دکتررحمت سخنی برای مشاوره رایگان پزشکی
نظرات پزشکان بزرگ جهان در رابطه با فواید روزه گرفتن
داستان آن بیمار
درمان کسانی که با سوظن زندگی افراد را از هم میپاشند!!
درمان بیماری دیسک کمر با توسل به آقا امام زمان (عج)
[عناوین آرشیوشده]