درمان بیمار فلج در بارگاه حضرت عبدالعطیم حسنی(ع)
انتخاب :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه منبع :http://www.rasekhoon.net http://www.sahand272.blogfa.com/ http://www.rs272.parsiblog.com/ WEST AZERBAIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI
شنبه 6 اسفند 73 مصادف با -25 رمضان - بعدازظهر تلفن هفته نامه به صدا درآمد : الو ، هفته نامه ؟ سلام علیکم ، بفرمائید . از کشیک خانه حرم تلفن می کنم ، خواستم ببینم خبر جوان ایلامی را داشتید ؟ قضیّه چیست ؟ این جوان امروز صبح شفا گرفت . شما او را دیدید ؟ مریضی اش چه بود ؟ شفا گرفتنش چگونه بود ؟ ... بهتر است خودتان بیائید بپرسید . السّاعه خدمت می رسم . وقتی به کشیک خانه آمدید از آقای ربیعی بپرسید . او از نزدیک شاهد ماجرا بوده ... مکالمه کوتاه بود و سؤالها بی جواب . و این آقای ربیعی خادم باسابقه حرم بود که در کشیک خانه ، کاغذ و قلم مرا به وجد آورد : ساعت 10 صبح بود که دبدم چند نفر ، جوانی را به داخل حرم آوردند و او را در کنار ضریح مطهّر گذاشتند . آنان از بستگان جوان بودند و همگی گریه می کردند و دائماً خداوند را به مقام و منزلت سیّدالکریم می خواندند ، تا جوانشان را شفا عنایت فرماید . این وضع تا ظهر ادامه داشت . نماز جماعت ظهر و عصر که تمام شد ، به اتّفاق یکی از رفقا برای سرکشی به داخل حرم رفتیم . درست در همین لحظه مصادف با دیدن آن صحنه بود ، جوان چند بار صلوات فرستاد ، چند بار یا علی گفت ، و بعد عمویش را صدا زد و گفت : عموجان ، من خوب شدم ، مرا بلند کن . آن مرد ، زیر بغل جوان را گرفت تا به او کمک کند بایستد .
امّا ، آن جوان روی پای خود ایستاده بود . آن عدّه از زائرینی که شاهد این اوضاع بودند در حالی که پیاپی صلوات می فرستادند به دورش حلقه زدند . ما برای آنکه مبادا جوان از ازدحام جمعیّت صدمه ببیند ، جلو رفتیم و او را از میان جمعیّت بیرون کشیده و همراه بستگانش به داخل کشیک خانه آوردیم . دندانهای جوان از شوق بهم می خورد و پاهایش می لرزید . در عالم دیگر سیر می کرد . حواسش به ما نبود . بعد ، کمی آرام گرفت . و بناگاه جوانی که تا دو ساعت قبل قادر به هیچ حرکتی نبود ، به روی همان پاها به سرعت به طرف ضریح دوید . در حالی که به شدّت گریه می کرد . حالا در کنار «صمد» نشسته ام . او که به واسطه وجود شریف حضرت عبدالعظیم علیه السّلام آسمانی شده است . نظر کرده ذات اقدس حقّ تعالی و آیتی برای ما مسلمانان و امّت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در قرن چهاردهم . تا صفاتش را همواره در نظر داشته باشیم ، از جاده یقین منحرف نشویم و زبانمان به تسبیحش فعّال باشد . که او «فعّال ما یشاء» است . در میان خانواده صمد ممومی جوان 21 ساله ایلامی هستم . در خانه ای که از در و دیوارش شوق می ریزد . کلمات از لبهای صمد شمرده شمرده مثل میوه های رسیده می افتد و من آنها را جمع می کنم : فلج شدن من اینطور شروع شد که ابتدا احساس کردم ضربه سنگینی بر سرم خورد و چشمانم سیاهی رفت ، مرا به بیمارستان فیروزآبادی بردند. گفته بودند ممکن است از ضعف باشد . یک آمپول تزریق کردند و گفتند با استراحت خوب می شود . امّا در خانه ، وضع من ساعت به ساعت وخیم تر شد . به طوری که هیچیک از دستها و پاهایم را نمی توانستم کوچکترین حرکتی بدهم ، بستگانم جمع شدند تا مرا به بیمارستان ببرند . امّا انگار الهامی به من شده بود ، به آنها گفتم مرا به حرم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام ببرید . عمویم مرا به دوش گرفت و به حرم برد ، از او خواهش کردم مرا در کنار ضریح حضرت بخواباند . در حالی که کنار ضریح دراز کشیده بودم ، خانواده ام بالای سرم گریه و شیون می کردند ، درست نمی دانم خواب بودم یا بیدار ، آقایی بلند قد بسیار نورانی ، با عبای سفید و لباس سفید به من نزدیک شد . فرمود :«بلند شو و به خانه ات برگرد .» گفتم : آقا جان دارم می میرم ، نمی توانم راه بروم . فرمود : «بلند شو» بی اختیار ذکر یا علی یا علی بر زبان آمد . هنوز می ترسیدم ، دستهایم حرکت کردند و به ضریح چسبیدم و از عمویم خواستم مرا بلند کند . امّا متوجّه شدم روی پای خودم ایستاده ام . وقتی به خود آمدم ، مردم به دورم جمع شده بودند و خادمین مرا بردند .من تا عمر دارم نوکر آقایم ، او پیش خدا خیلی آبرو دارد ... او این عبارات را چند بار تکرار کرد ، تا اینکه اشکش سد چشمش را شکست و مثل رود در پهنای صورتش جاری شد .